ساعت |
بازدید : 167 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
در این خاموشی سکوت, فریاد گسیخته لگام کاروانی میرسد.. نغمه طرب انگیز بادها در نسیم شاعری گمنام که در اواز کلمات و در اهنگ نفس ها میمیرد.. من مرده بودم..! بر دوشم خاک های سرنوشتی دیگر به انتظار گورکن زندگانی به انتظار نشسته است.. ظلمتی به روشنایی اعترافات (روسو)… که در فقر و گمنامی, جهان را به بیهودگی خود رها میسازد.. چه میدانم…! تاریخ را نمیشود باور کرد که در گذر زمان نقش افکار او را به ذهنی گناهکار تبدیل میکند..! ترسیم روزگار, پیام اور اشتباه من است که میخواهد تو را به (ازادی) برساند…" جمله (ولتر)… را برای خود به تکرار نوشته ام که: میخندم تا از خودکشی منصرف شوم…!!
ساعت |
بازدید : 66 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
او رفت… خاطرات, اورا فرستاده بوده اند ؛ … ساعت ها گریه میکرد … در دلی تاریک, گنگ, لال… … در احساس انسانی مرده…… اما هنوز نفس میکشد…! میان موج وحشتناکی از دریای فراموشی, اطراف جزیره ای خاموش " دیشب اهسته.. بالاتر از ناامیدی تا سرحد جنون, برای همیشه از انچه بود و از انکه هست… راحت شد …! با پیک (مرگ)… در کاروانی گمنام, گفتم:پدر.. بر خلاف گذشته ها, این لحظه ی پایان, یادم کن.. فقط یکبار… بگذار زمان در نگاه خیره ات, همانند زندگی سیاه من بخشکد…! در اغوش تو (تمام محبت ها, مهربان هستند…!) نفس های بریده ام, خوابگاه دلتنگی ها شده اند… دردناک است دوری نگاهها..هنگامی که: به نزدیک هم باشیم… و تو مرا, تنها رنج فراموشی ات را نیز، دیگر نمی شناسی.. فریاد میزنی که چرا نیستم.. و من در سکوت بیهوده ی اشکم, بارها گفته ام: که من هستم.. دشوار است پدر… دلم.. تنگ.. است..!
ساعت |
بازدید : 72 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
من… فقط من بودم.. درون عالمی زیبا.. عشق را دیدم که به دنبال محبت میگشت..!! و من از ایوان مهربانی ها, بر درختان دوستی, به پرواز امدم.. من نمیدانستم که اسمان ابری ست.. افتاب گرم است.. من این جهان را نمی شناختم..! و در ارتفاع فراموشی ها, به یاد لحظه های فردا بودم.. من… تنها…! … فقط من بودم …!!